۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

و تو رفتی و هنوز...


کتاب شعر حمید مصدق رو باز می کنم،پیش درآمد منظومه ی آبی،خاکستری،سیاه رو برای بار nام می خونم هیچ وقت این شعر تازگیشو واسم از دست نمی ده...

تو به من خنديدي

و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من کرد نگاه،

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتي و هنوز ،

سالهاست که در گوش من آرام،

آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

مي دهد آزارم

و من انديشه کنان

غرق اين پندارم ،

که چرا،

خانه کوچک ما

سيب نداشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر