۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه


گاهی فکر می کنم به این که مدتهاست نگاهت به این شعر نیفتاده... شاید که صفحه ی کاغذی شعر رو از دیوار اتاقت جدا کرده باشی...

آه اي قلب محزون من
ديدي چگونه سودا رنگ شعر گرفت
ديدي که جغرافياي فاصله را
چگونه با نوازش نگاهي مي شود طي کرد
و ناديده گرفت
ديدي که درد هاي کهنه را
چگونه با ترنمي مي شود به يکباره فراموش کرد
ديدي که آزادي لحظه ناب سر سپردن است
ديدي که عشق يک اتفاق نيست
يک قرار قبلي است
مثل يک تفاهم ازلي
از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر