هیج میدونستی که تو هم توی 365 روز سال یه روزی داری، دیروز که روزت بود داشتم به این فکر می کردم که کسی امروز اصلاً یاد تو می افته؟ داشتم فکر می کردم که تو الان روی همون یه تیکه مقوات،گوشه خیابون داری مشقاتو می نویسی و منتظری تا عبور یه رهگذری عقربک های وزنه ی تو رو تکون بده.اصلاً کسی امروز به فکر چشمای معصوم تو هست؟آره تو هم یه روزی داری... تویی که با اون نگاه مهربونت پشت چراغ قرمز میخواستی عروسکتو بهمون بدی و گفتی خاله اینم یه یادگاری از من...آره تو هم از این روزای سردو دلگیر یه سهمی داری تویی که ملتمسانه بهم نگاه می کنی تا ازت یه فال بخرم تویی که با اون موهای فرفری و چشمای خوشرنگت گوشه ی خیابون آهنگ سلطان قلبها رو می زنی تویی که به جای داشتن اسباب بازی های رنگارنگ پشت چراغ قرمز دستت پره از گلهای رنگارنگ. آره تو هم از این روزا یه سهمی داری...
همان مرد پاییزی
۱ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر