پیاده روهای شهر من مدتهاست که رنج هایی را می نوازد...پیاده روهای شهر من...در این سوی خیابان دو جوانی که شاید هم سن و سال من باشند روی پلکانی نشسته اند و سازهای خود را به دست گرفته و می نوازند صدایشان خیابان های شهر را پر کرده...به پارچه ای که جلوی پایشان است نگاه می کنم که عابران مقدار کمی پول در آن ریخته اند...حالا که موضوع را متوجه شده ام خجالت می کشم به چهره شان نگاه کنم تا به یاد نیاورم مشکلاتشان را...به آن سوی خیابان که می روم کودکی روی سنگفرش همین پیاده روها فال می فروشد...آه که پیاده روهای شهر من مدتهاست رنج هایی را می نوازد که کسی صدایش را نمی شنود...
همان مرد پاییزی
۱ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر