تو آلاچیق دانشگاه نشستم،آروم و تنها دارم از پشت شیشه ی سیاه و تاریک عینک آفتابیم به رفت و آمدها نگاه می کنم... به هیاهوهای ترم یکی ها که به دنیاشون غبطه می خورم. چقدر این روزا واسشون قشنگه ...یه لحظه مغزم خالی میشه از تمام افکار آزاردهنده...باد قشنگی درخت های بید رو به رقص در آورده و لا به لای موهام میپیچه و من از نوازش ملایم اون روی گونه هام لذت می برم.
همان مرد پاییزی
۱ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر