۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

آروم بخواب

خوابیدی ...آرومه آروم...اما امشب کی برای دختر کوچولوی نازت لالایی می خونه؟امشب اگر بهانه ی آغوش تو رو گرفت با چی باید آرومش کرد؟امروز هر کی یاده یه خاطره از تو می افتاد...یکی یاد شیطنت هات یکی یاد مهربونیهات...ولی من یاد روزایی افتادم که شاید سخت ترین روزهای زندگیم بود و تو توی اون روزا تنهامون نمی ذاشتی...عجب دنیای بی ارزشیه امروز تازه افسوس می خوردم که چه مدت طولانی بود که ندیده بودمت شاید بیشتر از یک سال بود که ازت خبر نداشتم و اونوقت اون همه تلاش می کردم که برای یه لحظه چشمای به خواب رفته تو رو ببینم و نشد...

آروم بخواب
خداحافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر