۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

دیروز تو بیرون حالم بهم خورد،مجبور شدم زنگ بزنم تا بیان دنبالم،اعتصاب غذامو شکوندم...

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

از دیروز تا حالا هیچ چی نخوردم،میام تو اتاقم درو روی خودم قفل می کنم و گریه می کنم،همه نگرانم شدن،همه بهم زنگ می زنن،حوصله ندارم جواب بدم،قطع می کنم میبینم یه اس ام اس ملتمسانه اومده،دلم نمیاد نگرانشون کنم جواب میدم....

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

تو فیس بوک خوندمش:

همیشه در گرگم به هوا


از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم!
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر ... سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی

دوباره برگردیم

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

پس تکلیف من و آرزوهام چی می شه؟