۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه


از صبح توی صفم،صف داروخانه،صف صندوق،صف اسکن بیمارستان واسه ی پدرم،به راستی که زندگی ما ایرانیها به طرز عجیبی با این صف ایستادن عجین شده،یکی از پرستار های آقا بهم گفت بعد از داروی پدرت بهم بگو زودتر بفرستمش تو...حرسم دراومد،حس بدی بهم دست داد...با خودم گفتم اگه تمام این پیرزن پیرمردهای بیچاره یه دختر خانوم با خودشون میاوردن دیگه لازم نبود این همه صف وایستن و اذیت بشن...اما واقعاً به همین راحتی می توان انسانیت را فروخت و حقوق دیگران را نادیده گرفت؟،با افتخار اعلام می کنم امروز دقیقاً 6 ساعت توی صف ایستادم ...من وقتی می توانم به زن بودنم افتخار کنم که نجابتم را به هر نگاهی ارزان نفروشم...

*روز دختر به تمام دخترانی که نجابت مهمان همیشگی چشمهایشان است مبارک*
پ.ن:من روز اصلی دختران را مقارن با همان روز مادر و روز زن می دانم اما باشه...فرقی نداره ما اگر هر روزی معجزه کنیم آن روز روز ماست...به خودت نگاه کن! وقتی تو صبوری،وقتی تمام سلول های بدنت ایثار می کنن،وقتی کلمه ای به اسم گذشت را درک می کنی،وقتی توانستی به موجودی تبدیل شوی که به عزیزانت آرامش و عشق هدیه بدی،وقتی توانستی عزیزترینت را به قله های صعود و افتخار برسانی،وقتی احساست سرشار از صداقت است...پس بدان که تو معجزه هستی و می توانی معجزه کنی!

۲ نظر: