۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

روی یکی از صندلیهای دانشگاه،روبروی بوفه ی دخترا نشستم و دارم با موبایل حرف می زنم...بهم می گه اگه واسه شام بری بیرون و کسی که دوستش داری پیشت نباشه اصلاً بهت خوش نمی گذره به حرفش فکر می کنم حق با اونه...هوا خوبه و تنهایی روی صندلی نشستم...یه دختر و پسری روبروم نشستن دختره یه کاسه آش می گیره و دوتایی شروع می کنن به خوردنش...گاهی از ریختن آش روی زمین خندشون می گیره گاهی از خوردن خودشون...رو صندلیم میشینم و به خوردنشون تا زمانی که کاسه آششون تموم می شه نگاه می کنم...خدایا این شادی رو هیچ وقت ازشون نگیر...

۳ نظر:

  1. خدا هم نخواد بگیره یکی دیگه میاد میگره!!!


    راستی، با اجازه لینکتون کردم.

    پاسخحذف
  2. خدا كنه هر كي عشقش راسته و از سر صداقت خدا هيچ وقت اونو ازش نگيره. دوست دارم دوست رنگين كموني من

    پاسخحذف
  3. مرسی گل قشنگم منم همین طور

    پاسخحذف