۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

یه روزی تصمیم گرفتم بنویسم تا رها بشم...بهت گفتم می خوام بنویسم و تو هم این فکر خوب رو تحسین کردی...اون روزا فکر می کردم میام اینجا و تمام دلخوری هام رو ازت می نویسم ... تا رها بشم، تا دیگه شبا بالشم خیس از اشکام نباشه...اما حالا که بر می گردم دوباره نوشته هامو مرور میکنم می بینم حتی شبایی که دلم شکسته بود ازت دلخور نبودم ...که دلتنگت بودم چون درک می کردم که تو هم برای خودت مشکلات و دلایلی داری چون می فهمیدم و نمی تونستم ازت دلخور باشم اما می دونم که خیلی از همین وقتها متهم می شدم که درکت نمی کنم...

۱ نظر:

  1. خیلی وقتا اینجوریه رنگین کمون... گاهی فکر میکنم درککردن آدمها هم یه چیز نسبیه!

    پاسخحذف