امروز آخرین روز دانشگاه بود...تموم شد...اون همه خاطره...اون همه زندگی...اون همه هیجان...اون همه تجربه...تموم شد،
دلم برای لحظه به لحظه ی لحظه هام تنگ می شه...
برای دوستام...
برای شهری که ابتدای قبولیم اصلاً دوستش نداشتم...
برای گرمی نگاهی که شاید هیچ وقت فراموشش نکنم...
و برای چیزی به اسم زندگی..................................
همان مرد پاییزی
۲ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر