۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

دارم فکر می کنم به تواناییهام...به این که هر کاری رو دوست داشتم تونستم از پسش بر بیام..همیشه تو کارایی که دیگران توش ضعف داشتن قوی بودم ...همیشه از این که من می تونستم ،لذت می بردم...من هم می تونم تو دانشگاه تو یه رشته مهندسی تحصیل کنم و هم می تونم تو هنر خوب باشم ...من می تونم نقاشی بکشم،می تونم عکاسی کنم،می تونم خطاطی کنم،فقط کافیه که اراده کنم و بخوام و اگر اراده کنم می تونم بهترین اثر رو خلق کنم...من می تونم تو هر زمینه علمی شرکت کنم و اونو به عرصه برسونم مثل چاپ مقاله ام تو یکی از ژورنالهای علمی معتبر آمریکا وچاپ اسمم تو یکی از کتابهای استادم...پس من می تونم...من می تونم با حرفام به اطرافیانم آرامش بدم و همیشه سنگ صبورشون باشم...من می تونم دروغ نگم و غیبت نکنم...من می تونم مطابق حس زنانگی ام همیشه با پوشیدن لباسهایی که دوست دارم یا آرایشی که برای موهام یا صورتم انتخاب می کنم تحسین همه رو برای سلیقه ام برانگیزم...من می تونم...اما...من نمی تونم تو اوج دلتنگیم...تو اون لحظه ای که واقعاً دلم می خواد صداتو بشنوم بهت زنگ بزنم و پای تلفن گریه کنم و بگم برگرد ...چون تو رفتی.

۱ نظر:

  1. har vaght be webloget sar mizanan na khoda agah ashkam sarazir mishe kash manam mitonestam mese to een ghad safo ravon harfamo benevisam.hameye harfa o neveshte haye man to poshte ye parde penhon shodan . man mesle to nemitonam dardamo fayad bezanam.rozegare namard ba ma sare sazegari nadare rangin kamon jonam

    پاسخحذف