باید می رفت
یک سوی نگاهش به سمت افقهای دور بود
به سمت رویاهای کال و سبز رنگ
ویک سوی نگاهش به دخترک
نگاهش که به نگاه دخترک گره خرد
بغض عجیبی گلویش را فشرد
انگشت هایش را مشت کرد وفشار داد
و لبهایش را گزید
سردش نبود
اما می لرزید
لحظه لحظه ی سختی بود
پسرک شاخه گل سرخ را به دخترک داد
به نشانه ی علاقه ای که به او داشت
هیچ کدام باورشان نمی شد
که در سحرگاه اولین روزهای آشنایی
باید غروب جدایی را تجربه می کردند...
هر کدام رفتند
دلشان از هم جدا نشد
اما نگاهشان...
و دخترک هنوز هم شبها با خودش زمزمه می کند
جمله ای را که به پسرک گفته بود
هر خداحافظی مقدمه ی تلخی برای آینده شیرین است
یک سوی نگاهش به سمت افقهای دور بود
به سمت رویاهای کال و سبز رنگ
ویک سوی نگاهش به دخترک
نگاهش که به نگاه دخترک گره خرد
بغض عجیبی گلویش را فشرد
انگشت هایش را مشت کرد وفشار داد
و لبهایش را گزید
سردش نبود
اما می لرزید
لحظه لحظه ی سختی بود
پسرک شاخه گل سرخ را به دخترک داد
به نشانه ی علاقه ای که به او داشت
هیچ کدام باورشان نمی شد
که در سحرگاه اولین روزهای آشنایی
باید غروب جدایی را تجربه می کردند...
هر کدام رفتند
دلشان از هم جدا نشد
اما نگاهشان...
و دخترک هنوز هم شبها با خودش زمزمه می کند
جمله ای را که به پسرک گفته بود
هر خداحافظی مقدمه ی تلخی برای آینده شیرین است
و هرشب خودش را سرزنش می کند
که چرا به او نگفته بود
بدون او چقدر آینده برایش تلخ است
و دخترک هرشب این جمله را با ستاره ها تکرار می کند
عزیزکم برگرد...
*همیشه برایت آینده ای شیرین آرزو می کنم*
خانم رنگین کمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر