۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

رویای شبانه



ساعت از نیمه شب که می گذرد برای فراموش کردن حضور بی حضور تو به سرزمین خوابهایم پناه می برم. چشمهایم را که می بندم در آن سوی پرده ی پلک هایم نشسته ای.لبخندی بر لبانت نقش بسته و از پشت همان عینک همیشگی ، معصومانه نگاهم می کنی. اشکی از گوشه ی چشمم به روی گونه ام غلت می خورد و تصویر تودر میان قطرات اشکم گم می شود.تمام شب را در جستجوی تصویر تو هستم و حالا که عقربه های ساعت نوید صبح را می دهد نه سیل اشک گذاشته که تصویرت را پیدا کنم و نه دقیقه ای پلک را بر هم گذارم

...
جوجه کوچولو عیدت مبارک

۲ نظر:

  1. سلام عزيزم شرمنده اگه دير رسيدم تازه پيامهامو چك كردم. فكر نمي كردم وبلاگت به اين زودي اين قدر قشنگو رنگين كموني بشه! خيلي عاليييه اميدوارم بهتر از اينم بشه. خيلي قشنگ نوشتي خيللليييي! اين چند وقته خيلي احساس تنهايي مي كنم. انگار گم شدم از كار خودم پشيمونم چون باعث دوريم از دوستام شد هر چند واسه اونام انگار من ديگه نيستم هنوز هيچي نشده!بگذريم! خيلي دوست دارم گاهي يادي از من هم بكن.
    دوستدارت- هانيه

    پاسخحذف
  2. چقدر اینجا رو دوست دارم من جاسمین...

    پاسخحذف